کبریت روشن آرام در دستم میسوزد
شعله ی قرمزش رو به تیرگی میرود و از آن چیزی جز لاشه ی سیاه فرتوط و خمیده اش نمیماند
کبریت دیگری روشن میکنم و انعکاس شعله اش در ذهن خاموشم بیانگر بس حقایقیست
کبریت را به خود نزدیک میکنم ...او همیشه به من نزدیک است
و پک عمیقی از سیگار بهمنم میزنم ...
دود ...
دود غلیظ و تنبل که به آرامی لبم را میپیماید و از مقابل چشمانم رو به آسمان میرود
نسیم آرامی مینوازد
نه آنقدر که عشق من را به هم بریزد
لبانم غنچه میشوند ،لپ هایم تو میروند و چشم هایم خیس و نیمه بسته میشوند
پک دیگری میزنم
در پرده ی دود گزشته ام میرقصد
چه کسی بوده ام و که هستم
پک دیگری میزنم
در پرده ی دود مادرم را میبینم
پک بعدی را عمیق تر میزنم..آری مادرم را دوست دارم ...خواستار نابودی لکه ی ننگش هستم
دود شناور ...
پدرم سرزنشم میکند ... هرگز مایه ی شادی او نبودم ...
عمیق در در ریه های تیره ام میکشم و حبس میکنم ...
پدر نگران نباش ...چیزی نمانده است
حیرانم ... سیگارم شبیه من است ... او نیز میسوزد
از شرم سرخ میشود
و در این هنگام که آب از سرش گزشته است سیاه شده و با وزش نسیمی میپاشد
خمیده میشود
کوچک میشود
و من میشود...
پدر نگران نباش...دگر چیزی باقی نمانده است
اواسط سیگار است و آخر من ... تمام شده ام
مادر...نرنج که هرگز نگفتم دوستت دارم ...راحت باش...آه ...به سیگارم نیز نگفته ام
پدر...مرنج که هرگز آن که خواستی نبودم ...
همیشه فکر میکردم حق من است که من باشم ...خود باشم و آزاد فکر کنم
حال به اشتباهم پی برده ام
به فیلتر نزدیک شده ام ...در نور بی فروغش نوشته ی سیاه روی سیگار را میخوانم و نام معشوقه ی خود را زیر لب بارها و بار ها تکرار میکنم
از او نمیخواهم نجاتم دهد
او نیز در حال سوختن است
...
نفس هایم سنگین میشوند ...چشم هایم بسته و لبخندی بی رمق ری لبم نقش بسته است
همیشه همینطور بوده ام
تنها به دنیا آمدم...تنها بوده ام و حال وقتش است
تنها میروم
پک آخر است ...
حال من نیستم و جای من نیز خالی نیست
مادرم میخندد،پدرم سرش بالاست و من ...
تمام شده ام ...
کلمات کلیدی: